|
باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..
باید راهی یافت،
برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،
برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..
اینطور که نمیشود،
نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،
نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،
نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی ،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..
حق داری که خستگی ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
باید زندگی را زندگی کرد ..
موضوعات مرتبط: درس زندگی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر ، ،
برچسبها:
امشب آخرین دقیقه آذرماه را ورق می زنیم و شمع های روشن زرد پاییز را فوت می کنیم. شب آغاز زمستان است، چراغ خانه ها هنوز بیدارند و خانه نشینان گرد آتش گرم دوستی، نشسته اند و خاطرات دیروز را پلک می زنند. آن طرف هندوانه ای که ضربات چاقو خون سرخش را جاری کرده و این طرف مادر بزرگ که تسبیح فیروزه ای رنگش را بارها مرور می کند. همه گرد هم آمده اند تا از روزهای خوب خدا سخن بگویند و به بهانه یلدا این طولانی ترین شب سال، فارغ از پیچ و خم های زندگی همدیگر را به شنیدن خاطرات خوب خویش میهمان کنند.
موضوعات مرتبط: مناسبتی ، ادبی ، ،
برچسبها:
کم باش، ولی خودت باش
اصلاً هم نگران کم شدنت نباش!
آن کس
که اگر کم باشی گمت کند،
همانی است که اگر زیاد باشی حِیفَت می کند....
موضوعات مرتبط: ادبی ، درس زندگی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، طنز ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، درس زندگی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: هنر ، عکس ، ،
برچسبها:

برچسبها:
دقایقی را که به عیب جویی دیگران می گذرانیم، اگر صرف اندیشیدن به عیبهای خود کنیم، فایده های زیادی می بریم که کوچکترین آن خودشناسی است.((؟))
موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
برچسبها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 دی 1395برچسب: متن ادبی, زیبا, ] [ 11:30 ] [ رهگذر ]
شب بود. سالهای سال از شب میگذشت. مردمانی همه محکوم به ناموزونی روزگار خویش، با دستهای سیاهشان زندگی را زنده به گور میکردند. صدایی حتی اگر از آسمان میآمد، در طنین نعرههای مست و واژههای جاهل گم بود. سرزمین بود و قحط سالی آدمی... و خدا ناگفته مانده بود در سنگ سنگ آن دلهای پشت به آفتاب.
موضوعات مرتبط: دوستانه ، ،
برچسبها:
ادامه مطلب

برچسبها:

وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک! امروز دلم دوباره، مهمان دارد
درود بر تمام تنهایی ات، که حتی از دیدن فرزند، محرومت کردند!
درود بر غربت دیر آشنایت، که یاد مدینه را در نگاهت زنده می کرد!
درود بر عطر کلامت، که حضور بهاری ات را به سراسر گیتی، بشارت می داد!
درود بر جهاد فی سبیل اللّه تو، که پایانش به «شهادت» ختم شد.
مولا جان! دست هامان خالی، چشم هامان پر از اشک و سینه هامان از داغ شهادتت، لبریز است.
فانوس به خون نشسته مژه هامان را نذر سقاخانه عشق می کنیم و پیشانی ارادت به آستان آسمانی ات می ساییم؛ گوشه چشمی به ما کن، مولا!
موضوعات مرتبط: مذهبی ، ادبی ، شعر ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: پیامک ، دوستانه ، ،
برچسبها:
چهل روز گذشت. نه اشکها در چشم دوام آوردند، نه حرفها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاکهای بیابان میدانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟ تشنگی را باید از ریگهای ساحل پرسید تا بگویند آب به چه میارزد؟ هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام. تنگ راههای شام، انتظار کشیدند تا صدای قدمهای کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانهاند، غریبهاند با برادران خویش! حرفها فاسد شدهاند پشت میلههای زندان سینهها. دستی بیرون نمیآید که سلامی را پاسخ دهد. فریاد را از قاموس کوفه و شام ربودهاند. ارادهها را چپاول کردهاند. دستها را بریدهاند. به آدمها یاد دادهاند خم و راست شوند. کسی نمیداند شجاعت چیست و جوانمردی را با کدام قلم مینویسند؟ چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا! آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود. چشمهایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود. اشکهایمان را چهل روز است که نشستهایم! چهل روز است که از پا ننشستهایم. زنجیر بر دستهایمان نهادند و در میدانهای شهر گرداندند؛ غافل که چلچراغ را به دیار شب میبرند. خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبتمان بیفزایند؛ غافل که ما صبر را سالهاست میشناسیم؛ ما صبر را در خانه علی علیهالسلام آموختهایم. از دشنه و دشنام کم نگذاشتند. از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا حقیقت پاکیمان پوشیده شود؛ ولی چه باک! حقیقت، بینیاز از این گرد و خاک کردنهاست. حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبانها را دستور به سکوت دادند؛ ولی آنچه البته نمیپاید، سکوت است. قلبها را نتوانستند باز دارند از اندوه. مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل. خطبههای زین العابدین علیهالسلام قیام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعیت تا پیامرسان خون تو باشد. طنین شهادت تو، پردهها را لرزاند، ریسمانها را گسیخت و قلبها را گشود؛
چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بیجواب نخواهد ماند. روزگار این چنین نخواهد ماند دولتِ ظالمین نخواهد ماند. قرنها میروند و میآیند پرچمت بر زمین نخواهد ماند.
موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، ،
برچسبها:
غدیر گلبانگ عاشقانه و جاودانه هستی است. غدیر یک اتفاق ساده نیست، یک گزینش رحمانی است. آبشاری که از غدیر جریان یافت، نور را در همه گیتی پراکند. عشق را جانی تازه بخشید. حیات را طراوتی نو داد و محبت و دوستی را پدید آورد.
موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
برچسبها:
ادامه مطلب
دیدم که به عرش شور و شوقی برپاست
برپاگر این بزم شعف ذات خداست
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست
موضوعات مرتبط: پیامک ، مناسبتی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، طنز ، ،
برچسبها:

دلایل مرگ و فوت حبیب محبیان خواننده پاپ قدیمی
حبیب محبیان به دلیل ایست قلبی در روستای نیاسته کتالم رامسر درگذشت.
زکریا اشک پور سخنگوی مرکز اورژانس مازندران افزود: صبح امروز جمعه در ساعت ۹ و ۱۷ طی تماس با مرکز پیام اورژانس غرب استان مازندران برای انجام مأموریت در روستای نیاسته در کتالم رامسر درخواست آمبولانس شد.
حبیب محبیان درگذشت
موضوعات مرتبط: اخبار ، هنری ، ،
برچسبها:
ادامه مطلب

برچسبها:

برچسبها:

موضوعات مرتبط: پیامک ، دوستانه ، ،
برچسبها:
.gif)
موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، مناسبتی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:
روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های
ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها
می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی
گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد
(ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید .
بعثت رسول اکرم مبارک باد .
موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
برچسبها:

برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ادبی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:
سکوت گورستان را می شنوی؟!
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد!
می رسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...
خاک آنتن نمی دهد، که نمی دهد!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ...
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ ...
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ که ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ می کند ...
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ کشیده ای؟!
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ...
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ بکش ...
ﻋﻤﯿﻖ ...
عشق ﺭﺍ ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ...
بودن را ...
ﺑﭽﺶ ...
ﺑﺒﯿﻦ ...
ﻟﻤﺲ کن ...
ﻭ ﺑﺎ تک تک ﺳﻠﻮل هایت لبخند بزن ...
انسان ها آفریده شده اند؛
که به آنها عشق ورزیده شود ...
اشیاء ساخته شده اند؛
که مورد استفاده قرار بگیرند ...
دلیل آشفتگی های دنیا این است؛
که به اشیاء عشق ورزیده می شود
و انسان ها مورد استفاده قرار می گیرند!
«نلسون ماندلا»
موضوعات مرتبط: ادبی ، ،
برچسبها:
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺯﺩ
ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ !!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ...!
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ...
ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ،
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ !
ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ !
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ ﺟﺰ
ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﻧﺪ !
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ قلبتون ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻥ
ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘشون ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشی
ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ....
موضوعات مرتبط: پیامک ، ادبی ، ،
برچسبها:

موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسبها:
ای مولود خجسته رمضان! ای بدر تمام ماه خدا! تو تنهاترین فرزند رمضانی و آسمان، در پیشگاه كرم و بخشش تو، با این همه ابرهای باران زایش، گمشده ای غریب بیش نیست. رسول رحمت، تو را بر شانه های خویش سوار می كرد و بر تو مباهات می نمود. تو ادامه محمد (ص) و كرانه علی (ع) هستی. تو دومین امام مایی و ما مُرید و دلداده تو و اینك در سالروز عروج ملكوتیت در باورمان نمی گنجد كه چگونه عداوت و دشمنی را با طعم زهر به تو چشانیدند ...
باز هم مدینه بر خاك سیاه اندوه نشسته و سكوتی ژرف، همه جایش را فرا گرفته است. دوباره گرد و غبار بر دیوارهای گلین خانه ها نشسته است. باد غربت در كوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند و آواره مصیبت روح جاودانی صبر و كریم اهل بیت، امام مجتبی علیه السلام است.

حسن علیه السلام، این سید جوانان اهل بهشت، این خلق نیكوی محمدی، این اسطوره صبر و بندگی، در آستانه رواق خون رنگ شهادت ایستاده و با جگری تفتیده از نامهربانی دشمن خانگی اش، عزم پر كشیدن تا بی كران عرش خدا را دارد.
امام حسن (ع) فرزند امیر مؤمنان علی بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان، فاطمه زهرا (س)، دختر پیامبر خدا (ص) است. امام حسن (ع) در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه تولد یافت. وی نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده علی و فاطمه عنایت کرد.
پیامبر اکرم (ص) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصی داشت و بارها می فرمود که حسن و حسین فرزندان من هستند. امام حسن (ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهری را نیز اشغال کرد و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت. در این مدت، معاویه که دشمن سرسخت علی (ع) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهی عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت) جنگیده بود، به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع) بود لشکر کشید و جنگ را آغاز کرد.
امام حسن (ع) در کمالات انسانی یادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار می کرد و می بوسید و می بویید. از پیغمبر اکرم (ص) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع) می فرمود: این دو فرزند من، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند).
از خدا طلب بهشت می کرد و به او از آتش جهنم پناه می برد. چون وضو می ساخت و به نماز می ایستاد، بدنش به لرزه می افتاد و رنگش زرد می شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت. در روایات است که امام حسن (ع) در زمان خودش عابد ترین و بی اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود. در سرشت و طینت امام حسن (ع) برترین نشانه های انسانیت وجود داشت.
امام حسن مجتبی (ع) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت، حتی در محدوده ی خانه نیز در آرامش نداشت. سر انجام در سال پنجاه هجری به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ملعونه) مسموم، شهید و در بقیع مدفون شد.
موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، مناسبتی ، ،
برچسبها:
آن روزها من فقط یک دختر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعههایت و آب خوردن از سقاخانهاتْ با کاسههای طلاییاش، دوست میداشتم. آنچه از تو در خاطر کودکانهام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو میکرد. پدر مرا بر روی شانههایش سوار میکرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانیات میچرخیدند، دستم به پنجرههای ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشهای مینشست و زیارتنامه میخواند و من بر روی سنگهای مرمر صحن آیینهات، لیلیکنان بازی میکردم. یکبار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفشهایم را از کفشداری میگرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم. پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آنقدر سراسیمه که کبوترها و یا کریمهایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریهام گرفت. ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شدهام پدر مرا از یاد برده است. از خیال اینکه مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریهام بیشتتر شد. یک دفعه یاد بیبی افتادم که همیشه میگفت: امام هشتم علیهالسلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت میکند. یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بیبی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود. همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف میزد و دعا میخوان چشمهایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا علیهالسلام ! اگر کمکم کنی، قول میدهم که دیگر دختر خوبی شوم! هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد... حالا دیگر همه میگویند که من برای خودم خانمی شدهام و به قول معروف سری تو سرها درآوردهام؛ اما هنوز هر وقت کاسههای طلایی سقاخانهات را میبینم و صدای نقارهخانهات هنگام اذان در گوشم میپیچید، به یاد آن قولی میافتم که به تو دادم و از خودم خجالت میکشم. چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانهام را از دست دادهام و از صداقت و معصومیت بچگیهایم دور شدهام و دیگر نمیتوانم با آن خلوص و سادگی با تو حرف بزنم. احساس میکنم مدتهاست که زیر قولم زدم و دختر بدی شدهام شاید بهتر باشد یک بار دیگر در حرمت گم شوم. دلم برای گریستن تنگ است!
موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، مناسبتی ، ،
برچسبها:
به چله نشینی آن اتفاق بزرگ، برگشته است، خاتون؛ به چله نشینی نیزه های شکسته و علم های افتاده. به چله نشینی هجوم دردها و داغ ها. به چله نشینی چکاچک شمشیرهایی که در نیام، آرام نمی گرفتند. به چله نشینی آمده است خاتون؛ با کاروانی از همسفران جا مانده. آمده است با اشک هایی از دردِ عزیزان روان. با کاروانی که نای برگشتن ندارد؛ کاروانی که رقیه را همراه ندارد. آمده است تا از گم شدگانش، شاید خبری بگیرد! آمده است تا شانه در شانه دشت، سر بر سنگ های داغ بگذارد و بگرید. آمده است تا خبری از لاله هایش بگیرد از باد. آمده است تا گونه های خاک گرفته اش را روی گونه های ترک خورده دشت بگذارد و های های گریه کند. آمده است تا در خاک های متبرک کربلا تیمم کند و نماز شکسته غربت بخواند! آمده است تا چشم در چشم فرات بدوزد و حرفی نزند. آمده است تا خاک ها را بغل بغل در آغوش بگیرد و ببوید و ببوسد. دلش می گیرد؛ وقتی که نماز ظهرش را با اذان علی اکبر آغاز نمی کند! دلش می گیرد وقتی که سر بر خاک ها می گذارد و بوی برادرش را احساس می کند. خاتون کربلا، با کوله باری از غم های عالم، به چله نشینی داغ بزرگ آمده است. دشت در سکوت خویش آرام گرفته است. گویا نه اینکه در این دشت، شیهه اسبان وحشی، گوش تاریخ را کر می کرد! گویا نه اینکه در این بادیه، صدای «هل من ناصر ینصرنی» انعکاسی نداشت! گویا نه اینکه در این برهوت، گودال ها از خون لبریز بود و از زیر سنگ ها، چشمه خون جاری بود! ... و دشت چقدر ساکت و آرام، سر بر زانوی غم گذاشته است؛ این دشت که چهل طلوع خون را به آغوش کشیده است، این دشت که چهل ظهر بی اذان را جان کنده است، این دشت که چهل غروب سرخ را نفس کشیده است. نه از صدای العطش کودکانی که از لب های ترک خورده شان، خون می چکید خبری است و نه از صدای گریه های رقیه که به دنبال آب، برای اصغر می گشت. ... و از آن زمان است که فرات، در خودش شرمنده می جوشد و یارای تموج ندارد. زینب علیهاالسلام ، به چله نشینی داغی بزرگ آمده است؛ با حنجره ای از ناگفته ها پر، با قامتی از اتفاقات، خمیده، با چهره ای به اندازه غم های عالم، شکسته.
موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، مناسبتی ، ادبی ، ،
برچسبها:
|
|